۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

دیگر نمیگویم

تکرار میشوم
در تکرار
سایه سرد انکار
بر سرم
در این خاموشی افکار
در سکوت سرد بی سرانجام
چشم به روزنه جرم گرفته پنجره
دوخته و دوخته لحاف چهل تکه روحم
در مرز بیماری
تهوع بی پایان
سر درد و دل آشوبه
می پیچد در اعماق جانم
درد رها شدن از خود
از خود بی خود
در مستی های شبانه
سرمستی های شبانه
بی تو، با تو ، در تو
در آغوشت که مینوشدم
دم به دم
تماس دردناک نگاهت
با دشت های بی حاصل اندامم
تهی می شوم
بالا می آورم روحم را
تهی میشوم
با رفتنم ، نبودنم
روحم
تکه تکه
گم می شود
در زوزه های باد روی تپه
در سرشاخه های آن تک درخت
که جا مانده از من
که نشانت دادم در بی نشانی
آسان نیست
میدانی؟
تکیه بر سایه دهی
خالی از روح شوی
قلب نالانت هر دم به رهی
مویه کند در پی باد
اما باز
بیگانه شوی
رانده شوی
باز بمانی در راه
و نگویی
و نگویی
و نگاهت با طعم سکوت
خیره بر دفتر بی خط نگاهش
سالها بی حاصل
بماند که بماند
...
عهد کردم که دیگر نگویم
مگر در مستی