۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

دیگر نمیگویم

تکرار میشوم
در تکرار
سایه سرد انکار
بر سرم
در این خاموشی افکار
در سکوت سرد بی سرانجام
چشم به روزنه جرم گرفته پنجره
دوخته و دوخته لحاف چهل تکه روحم
در مرز بیماری
تهوع بی پایان
سر درد و دل آشوبه
می پیچد در اعماق جانم
درد رها شدن از خود
از خود بی خود
در مستی های شبانه
سرمستی های شبانه
بی تو، با تو ، در تو
در آغوشت که مینوشدم
دم به دم
تماس دردناک نگاهت
با دشت های بی حاصل اندامم
تهی می شوم
بالا می آورم روحم را
تهی میشوم
با رفتنم ، نبودنم
روحم
تکه تکه
گم می شود
در زوزه های باد روی تپه
در سرشاخه های آن تک درخت
که جا مانده از من
که نشانت دادم در بی نشانی
آسان نیست
میدانی؟
تکیه بر سایه دهی
خالی از روح شوی
قلب نالانت هر دم به رهی
مویه کند در پی باد
اما باز
بیگانه شوی
رانده شوی
باز بمانی در راه
و نگویی
و نگویی
و نگاهت با طعم سکوت
خیره بر دفتر بی خط نگاهش
سالها بی حاصل
بماند که بماند
...
عهد کردم که دیگر نگویم
مگر در مستی

۷ نظر:

nikta گفت...

عهد کردم که دیگر نگویم
مگر در مستی
salam delam baraye neveshtehaton tang shode bod hal mikonam bashon mast misham

افسانه گفت...

آسان نیست
میدانی؟
تکیه بر سایه دهی
خالی از روح شوی
قلب نالانت هر دم به رهی
مویه کند در پی باد
اما باز
بیگانه شوی
رانده شوی
هزار بار هم بخونمش، به اینجا که میرسم کم میارم کلمه!! کم میارم خودم رو تو سجده های رنگ گرفته کلمات!
کاش میشد بار دیگری بود و من کودکانه هم بازی بازیهای بی ریای کلمات میشدم!!! کاش یه بار، فقط یه بار نگاهت رو از اندامم به روحم میچرخوندی و ذره ذره آب شدنم رو تو لحظه لحظه غرور بی پایانت میدیدی!
عشق رو معنی کن! وقتی ناخواسته به دوراهیم میکشانی!!!
ببخش اگه درهم برهمه! شده مثه ذهنم که نمیتونه شروع و پایان رو تشخیص بده! که شروع بی تو و پایان بی تو یعنی همون سردرگمی های همیشگی!

Elaheh گفت...

آخر همه چیز دلتنیگیه, و این دل آدم رو می سوزونه, حرف کم میاد, نفس هم به شماره میفته!

افسانه گفت...

سلام.
اومدم و رفتم اما از ردپای قلمت نشونی نیست!!!!
این روزها چه کم میارم بودنت رو

الي جون ( الهه جون) گفت...

الهه عزيزه دلم خيلي دلم واست تنگيده!!!
اين شعرت هم بي نظيره!

اي كاش ميتوانسم اين فاصله هارا بي صدا بشكنم ... بريزم بر هم و نابود كنم هر چه دلتنگي ودل آشوبي س!!!
محكم فرياد بزنم سكوت را تا از اين هياهوي تنهايي رها شوم....!!!
تنهايي را يك دم بي ياد تو نخواهم!
اشك لبخندم را به هنگام ياد تو، ميداني نمي خواهم حتي به ميليون ها شادي و رقص ستاره ها دهم...!!
من بر بركه ي متروكه ي روياهايم هر روز با ياد حضور وجود تو پريان خيالم را به آواز و رقص در مي آورم...!
...
ادامه شو بعدا ميزارم تو فيس بوك...!!
تو اولين كسي هستي كه اين متنم رو مي خونه!!!

افسانه گفت...

سلام
برای صدمین بار اومدم و اینبار دلم نیومد بیصدا برم و داد نزنم رفیققققققق دلم برای دلنوشته های لجوجانه ات تنگه!!
نیستی! نیستی تا از بیحوصلگیها رو به حوصله ات بخوانم.
نیستی تا...
منتظرم هنوز

NIKTA گفت...

koja peydaton konam ?delam baraYE DELSOKHTEGIYAT TANGE