فریادم، تو در سکوت پنهانم کن
پرده پوشیده تر از آنکه لکه سیاهی برمن کشید به اجبار
عشقم را، شورم را، شعورم را تو پنهان کن
بر اندامم خاکستر
برای چشمانم در
زندانی نه
مشتاقی خسته در سایه انکار
خلوت نشین روزهای تکراری
رانده از سرخوشی های مستانه
محصور در لحظه های تنهایی
خسته نیستم
خستگی برایم بخر
تا پنهان شوم برایت از هرفکر و کلام
دور شوم ازهرچه نزدیکی
تا خسته شوم از آغاز
سرگردان راهم
این پیچ های ممتد اینجا نبود
بهانه نیاور که ناتوانم
راه آسمانت پرواز ممنوع است
.............
هرگز نمیخواهی نزدیک تر بیایی
میدانم
بدان که میدانم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۷ نظر:
الهه دیوانم کردی
الان خونه رفیقمیم تا همین الان داریم پیک میزنیم .. این آخریشو میزنم به سر سلامتیت ..
واقعا دیوانه شدم
آهان .... شنیدمش.. ولی اون بیشتر بازی حنجره محسن نامجو بود.. من خودم شباهتی حس نکردم ... هه هه... نامجوووو یه دونست..
............
رامین که قشنگ تره
حیف نیس آدم شب بخوابه ؟
شب به این قشنگی.. من که حیفم میاد
خودکشی راه دیگه ای هم داره.. شب بیداری روز خوابی.. به اندازه.. این خوبه..
...............
شمارو اشتباه نمیکنم.. تو فرق داری..
...............
اگه دوس داری تو پسوردتو بده [نیشخند]
خواهش... راست گفتم... فکر کنم تو خیابونم ببینمت بشناسمت..
کسی چه میدونه !
من دیگه برم.. یه نخ سیگار با نگاه کردن به اتمام شب... حس قشنگی بهم میده... یه شب دیگه گذشتو همچنان خورشید زنده نگاهم میکند
زیبا بود :)
ارسال یک نظر