۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

درخشش

سکوت همه جا را فرا گرفته
سکوووووووووووووووووووووووت
گوشهایم از سنگینی سکوت به درد آمده
سکوتی که هیچ هماهنگی با من ندارد
قلبم فریاد میزند
تک تک سلولهای بدنم فریاد میکشند
اما لبهایم به هم دوخته است
سکوت بهای سنگینی بود
پرداختم
چشمانم خیس خیس
نگران
در جستجو
در پی چیزی بی انتها
در پی تو
به ابدیت چشم دوختم
به زمان و مکانی تهی از زمان و مکان
به هیچ چشم دوختم
به سیاهی
سیاهی
و
سیاهی
به خودم در آینه
به سیاهی
که در من است و بامن
به سیاهی که خطی ممتد بر چهره ام کشیده
به چشمانم
که درخشانتر از همیشه است
به تصویر تو در چشمانم
و فهمیدم
راز آن درخشش بیمار گونه را

۲ نظر:

nikta گفت...

چقدر بايد.... بگو براي پريدن چقدر بايد داد؟ براي خوب دويدن چقدر بايد داد؟ به بارگاه خدا ميبرند روح مرا براي دير رسيدن چقدر بايد داد؟ درون گور خودم را به چشم مي بينم در آرزوي نديدن چقدر بايد داد؟ مرا از اين قفس زندگي رها نکنيد براي دير پريدن چقدر بايد داد؟ ميان بودن و رفتن کدام سهم من است؟ براي قرعه کشيدن چقدر بايد داد؟ اگرچه گرگ صفت نيستم ، من انسانم ولي براي دريدن چقدر بايد داد؟ در اين زمانه که نان آبروي انسانهاست، براي قلب خريدن چقدر بايد داد؟

رامین...باده پرست گفت...

تو ایینه ضربدر فراموشی کشیده شد

باید که از یاد ببرم
شب چجوریسپیده شد ....

...
الهه جان نووووووووش (گفتی به سلامتی)

شادباشی و مست