۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

آخرین دم

چه سنگین است سکوت
آوای شبانه ها آوار حقیقت است لحظه ها نفسهایت را چشم به راهند
هیولای انتظار زخم خورده و پریشان بر پوستم، روحم، بر خاطره هایم پنچه میکشد
بگو، بگو چه شد که اینچنین در وادی سرگشتگی سر بربالین هذیان نهاده ام
بودنم، ماندنم برای تو بود
رفتنت، نبودنت به سادگی خزانی زودرس زردم کرد
تا جدا شدن از شاخه لحظه ای شاید باقیست
لحظه ای فقط تا آمدنت، رسیدنت، فرصت است
عطش چشمانم بیشتر از آتش لبانم می سوزاندم
آبی تو، چشمه، دریا
بودنت را دریغ نکن
شبهایم تکرار بودن توست و روزهایم در مرور شبها
خیره به چراغ چشمک زن
خالی از حجم دستانت
تهی از سنگینی گرمایت
خشکم و خزان زده در آستانه یخبندان وجودم
قلبی یخی که سالهاست با تپش بیگانه شده
به آخرین تپش ها، آخرین امیدها
به آخرین ذره های حیات چنگ انداخته ام
تا یک بار، فقط یک بار دیگر
آخرین هوا را، هوای تو را ببلعم
فرصتی تا پایانم نمانده
به دستان عطشناکم رحم کن
بگذار آخرین نفس در آغوش تو برآید
برگرد و ثانیه ای تحملم کن
تا رفتنم لحظه ای باقیست
با اولین باد پاییزی از شاخه جدا میشوم
گوش کن
صدای باد می آید
لحظه ایی دیگر فقط
تحملم کن

۵ نظر:

nikta گفت...

ziba bod mesle hamishe ama por az gham va boye ghaiby midad omidvaram khateresaz in ash are ziba ghadre delo ghalametono bedone harchand az ghamy ke to neveshtehaton hast nemitonam in heso begiram

رامین...باده پرست مست گفت...

قشنگ بود الهه جان

رامین...باده پرست مست گفت...

قشنگ بود الهه جان

Elaheh گفت...

سلام الهه جان.
زیبا بود, مثل قبل.
آما آدما ارزش اینو ندارن که به خاطرشون خودتو آزار بدی. منم اولش مثل تو بودم, ولی بعد سعی کردم مثل خودشون شم. احتمالا تو وبم دیدی. زندگی دکمه بازگشت نداره, یه وقت می شینی حسرت گذشته رو می خوری.
به خودت فکر کن نه کسی که نیست!

عارف گفت...

عزم آن دارم که امشب مست مست
پای کوبان کوزهء دُردی بدست

سلام چنین غزلی رو از عطار در وبی خونده بودم که شما بهش نظر داده بودید، خوشم اومد
موفق باشید