۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

عشق بوی سیگار می دهد

تو در آن سوی جهان ایستاده ای
جهان کوچک بی مرز
باز هم باد بوی تو را میدهد
شکوه نمیکنم
تنها میخوانم
به تو فکر میکنم
تنها میگریم
به تو فکر میکنم
تنها پشت پنجره همیشه بسته اتاقم
به تو فکر میکنم
تو در لحظه هایم تکثیر میشوی
چون دود می پیچی
در من می آمیزی
تو از بطن خیالم زاده می شوی
کودکی تو
ساده فراموش میکنی
دردم من
ساده خاطره می شوم
می روی
عشق از راه می رسد
می مانم
عشق بوی سیگار می دهد

۴ نظر:

افسانه گفت...

سلام.
و من تمام این روزها را خلاصه میکنم در نبودنت در کنارم و جان گرفتنت در حصار بسته این اتاق. کودکانه میپیچد حضورت در گوشه گوشه جانم و من هنوز دل به ثانیه ها میبندم، شاید روزی از راه برسی.
موفق باشی

رامین...باده پرست گفت...

ای جانم به قربانت الهه

زیبا نوشتی مث همیشه که زیبا مینوشتی

رامین..باده پرست گفت...

الی الی الی .... جانمان فدایت دختر.. که چه حالی میکنم من با این نوشته هات

تووووووووووووووووووووووووووپ


هرچی بیشتر میخونمش بیشتر میفهممش

چرا آپ نمیکنی ؟

nikta گفت...

عشق بوی سیگار می دهد
binazir bood